سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش و عصای آهنین برگیر و آنگاه درزمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی؛ تا آنکه کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]
مشخصات مدیروبلاگ
 
smart[82]
امیدوارم از وبلاگم راضی باشید:)


خبر مایه
پیوند دوستان
 
یا د د اشت ها ی شخصی خو د م . بیصدا ترازسکوت... ایران اسلامی S&N 0511 عشق ترخون Manna سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir بهار عشق دل شکسته منطقه آزاد آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل تینا سکوت عاری از صداست. vagte raftan مناجات با عشق دانستنی / سرگرمی پری دریایی ایستگاه زندگی محمد محمد علی تبار در مورد امام خامنه ای محمد قدرتی دربارهی اهانت به حضرت محمد محمد امیدواری ابرقویی در مورد شناخت کافی مهندس علیرضا افشار در موردشهدا الناز در مورد انسان های سنگی داوود دربارهی هرچی بخای یگانه در مورد جز تو مهران در مورد شهرستان بجنورد غزل صداقت در مورد اقلین ـ احساس choobak33 ابراهیم فروتن تنها در مورد هم نفس محمد در مورد هر چی دل تنگم بخواد دختر شهید در مورد پایگاه شهید علی پور نهال در مورد برترین موبایل های دنیا احمد نباتی در مورد هم اندیشی دینی در مورد خدایا مودبم فرمای ... شهریار کوچه ها در مورد عشق ما ئده در مورد MANNA غلام امام حسن در مورد ایران اسلامی لطیفه ، تا ریخی ، مذ هبی، اخلا قی ، سر گر می . کارشناس مدیریت دولتی ترخون

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 

 

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟



93/2/11::: 2:2 ص
نظر()
  

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا